۱۳۹۷ مهر ۱۰, سه‌شنبه

2046 پاورقی 1 (آریل)


2046
   پاورقی 1 (آریل)
بعداز جنگ جهانی سوم ، در سال 2046 میلادی ، تقریبا تمامی نسل موجودات زنده ، در کره زمین منقرض شد ! جنگ با یک مناقشه احمقانه رهبران دو کشور متخاصم کوچک آغاز ؛ و نهایتا ، با نابودی تمامی زندگی در سیاره زمین ، به سرانجامی شوم تبدیل گشت . نیمی از قدرتهای اتمی جهان ، یک طرف ، و نیمی طرف دیگر ؛ تمامی بمب های اتمی خود را ، در تنها سیاره زندگی بخش منظومه شمسی ، حواله هم کردند .
آریل و جمع کوچکی از خانواده و دوستانش بسیار خوش شانس بودندکه توانستند قبل از آلودگی تمامی کره زمین ، با سفینه خودپرواز خود ، به مقصدی نا معلوم ، پرواز کنند .
آنها ، سالها بود که در سفینه فضائی خود ، در فضای بیکران کهکشان ، آواره و سرگردان بودند ؛ بی اینکه هیچ مقصدی پیش رو داشته باشند .
آریل تا قبل از جنگ ، از متمولین یهودی تبار بود ، که در یکی از جزایر شخصی خود در اقیانوس آرام زندگی شاهانه ای داشت . و به لحاظ علاقه وافری که به لباسهای سرخ و رنگی داشت ؛ به عالیجناب سرخ پوش معروف بود .
او مردی باهوش ، خوش قیافه و خوش پوش و بسیار ثروتمند بود ؛ که دوران میانسالی خود را می گذراند ؛ و با هوش و فراست و ثروتی که داشت ، نبض سیاست قدرت های بزرگ دنیا را در دست داشت ؛ او بسیار خوش گذران و لاابالی بود ! و آرزوهای بسیاری در سر می پروراند ، که جنگ تمامی این آمال و آرزوهایش را به باد داد ! که نه تنها برای آریل ، که برای ده میلیارد نفر جمعیت دنیا !
"سوشنا" ، معشوقه آریل ، که یکی دو سال پیش از جنگ ، ملکه زیبایی جهان شده بود و در همان مراسم بود که با آریل آشنا شد ؛ نیز یکی از کسانی بود که با آریل خود را از مهلکه نجات داد . زیبائی خیره کننده سوشی هنوز هم آریل را از خود بیخود میکرد .
روبین وراشل ، دو برادر کوچکتر آریل و سیمها و رومینا خواهران کوچکتر سوشنا ، هم سایر مسافران این سفینه سرگردان تاریکیهای کهکشان بودند .
سوشنا : آریل ؛ بالاخره این تاریکی لعنتی کی میخواد تموم شه !؟
چشمان هوسباز آریل که هیچگاه از دیدن برجستگیهای زیبای زنان سیر نمیشد ؛ نگاهش را از چاک سینه سیمها ، که یقه پیراهنش تا ناف باز بود ؛ دزدید و رو به سوشنا گفت : تو هنوز ، به این وضعیت عادت نکردی !؟ دست بردار ؛ اینقدر قر نزن! سوشنا
  که از این لحن آریل ، خیلی خوشش نیامده بود ، با کمی عصبانیت و کمی هم ناز و کرشمه در آمد که :
آخه تا کی باید این وضعیتو تحمل کرد !؟ خسته شدم ؛ دلم لک زده واسه یه مهمونی ؛ ویا چه میدونم ، رستورانی ، کافی شاپی ، ویا حتی یه سینما !
سیمها که زیر چشمی داشت روبین را می پائید ، که روی کاناپه رو به پنجره سفینه ، لم داده بود و دستهایش را پشت سرش گره زده بود و به اعماق تاریکی های کهکشان خیره بود ؛ زیر لب زمزمه کرد : تو رو خدا دست بردار ، سوشی جان ؛ سرنوشت ما هم همینه دیگه ! الآن سالهاست که در این تاریکی سر گردونیم ! چه میشه کرد !؟
و روی صندلیش طوری جا بجا شد ، که دامن کوتاهش تا بالای رانش چین خورد و بالا رفت ! آریل
  که با نگاهش سیمها را داشت غورت می داد ، گفت : راشل ؛ رایانه ات ، هیچ موقعیتی رو نشون میده !؟
و راشل که پشت کامپیوتر سفینه ، با آنهمه کیبورد و مانیتور ، مشغول بود با نا امیدی گفت : هیچی ! اصلا هیچ نشونی ، از هیچ مقصدی نیست ! آریل دوباره ادمه داد : تو مطمئنی که رادارها درست کار می کنند !؟
و راشل در آمد که : من از هیچی مطمئن نیستم ؛ اصلا من مطمئن نیستم که ما زنده ایم !
سیمها گفت : منظورت چیه !؟
و راشل دوباره ادامه داد : آخه کامپیوتر ، هیچ علائم حیاتی رو نشون نمیده ! هیچ چیزی که بدونیم ، اصلا وجود داریم ! و ؛ چه میدونم !؟
آریل گفت : آخه چطور میشه ؛ هیچ چیزی وجود نداشته باشه ، غیر از تاریکی ! بالاخره ؛ سیاره ای ، ستاره ای ؛ نوری ، روشنائی ای ؛ حتی دریغ از سوسوی یک ستاره برای چند ثانیه ! آخه چطور یه همچین چیزی ممکنه !؟
روبین که تا آن موقع ساکت و بیصدا ، تا اعماق کهکشان خیره بود ، بدون آنکه سرش را برگرداند ، گفت : ما انگار در یک سیاهچاله عمیق ظلمت و تاریکی گم شدیم !
سیمها پشت چشمی نازک کرد و گفت : آخه این حرفا ، چه فایده ای داره !؟هیچ حرف دیگه ای نیست که بزنید !؟
آنقدر لوندی و کرشمه در لحن صحبتش بود که ، آب از لب و لوچه آریل راه افتاد ! در عوض روبین حتی سرش را هم بر نگرداند . سوشنا که متوجه نگاه های هوس آلود آریل به سیمها بود ؛ بی اینکه به روی خودش بیاورد ؛ نزدیک
 آریل شد و آنچنان خود را در کنار آریل جا داد ، که کاملا مانع دیدش شود . آریل هم دستش را دور گردن سوشنا حلقه کرد و لبهایش را به بوسه گرفت ؛ و آنچنان فشارش داد که جیغ سوشنا بالا رفت ! سیمها که با حسرت آنها را نگاه می کرد ؛ نگاهش را دوباره به طرف روبین چرخاند و با خود فکر کرد "کاش یک کمی از این شور و اشتیاق و انرژی آریل رو روبین داشت و کاش اونقدر که آریل با نگاههای هوس آلودش سیمها رو برانداز میکرد ؛ روبین اقلا نیم نگاهی به او داشت "
بلند شد و با لبخند ملیحی که بر لب داشت ، به طرف روبین رفت . سیمها زیبائی خیره کننده ای داشت ، با آن موهای بلند طلائی ، که روی دوشش ریخته بود ؛ و پوست گندمگون و چشمان روشن و اندام واقعا مانکنی ! خدائی چیزی کم نداشت !
کنار روبین که ایستاد ، خودش را طوری به روبین چسباند ، که تقریبا نیمی از بدن عریانش در آغوش روبین قرار گرفت و در حالیکه انگشتانش را در میان موهای سیاه و براق روبین فرو می برد ، گفت : به چی خیره شدی روبین !؟ تو این تاریکی چی هست مگه !؟ یه کمی هم به دور وبرت توجه کن !
  روبین که آن لحظه مثل مجسمه ای ساکت و آرام بود ، خودش را کنار کشید و از پشت کاناپه راحتی بلند شد ؛ نگاهش را از سیمها دزدید و زیر لب زمزمه کرد : بلاتکلیفی بد جوری کلافم کرده ؛ روحیه خوبی ندارم ؛ تعجب می کنم که شماها اینقدر می تونید بی خیال باشید ! و از پله های گرد سالن پائین سفینه بالا رفت به طرف اتاق خوابش ! سیمها آنقدر حرصش در آمده بود ، که کارد میزدی ، خونش در نمی آمد ! با خودش فکر میکرد .
" که بی اعتنائی هم حد و حسابی داره ؛ منو بگو که به خاطر روبین ، به آریل بی اعتنا بودم ؛ حالا میدونم چیکار کنم!"